شماره ٢٦٨: چند چون طفل ز انگشت کسي شير کشد؟

چند چون طفل ز انگشت کسي شير کشد؟
ز استخوان چند کسي ناز طباشير کشد؟
شوخي حسن نماند به ته پرده شرم
برق را ابر محال است به زنجير کشد
صدف ما به رگ ابر دهن وا نکند
زخم ما آب ز سرچشمه شمشير کشد
نتواند سخن عشق کشيد از من، غير
بيجگر طعمه چسان از دهن شير کشد؟
به خرابي چو توان گشت ز سيلاب ايمن
چه ضرورست کسي منت تعمير کشد؟
هرکه داند کرم از عفو چه لذت دارد
خجلت جرم ز ناکردن تقصير کشد
خواب سودازدگان مشق جنون است تمام
از معبر چه کسي منت تعبير کشد؟
گره رشته بود مانع جولان گهر
دل چسان پاي ازان زلف گرهگير کشد؟
نيست چون دامن صحراي طلب را پايان
به چه اميد کسي زحمت شبگير کشد؟
مي شود رزق کمان دست نوازش صائب
گرچه بر خاک هدف را کشش تير کشد