شماره ٢٦٧: دل چسان دست ازان طره طرار کشد؟

دل چسان دست ازان طره طرار کشد؟
چون کسي از دو جهان دست به يکبار کشد؟
سر برآرد چه عجب گر ز گريبان مسيح
سوزني کز قدم راهروان خار کشد
جاي شکرست نه جاي گله، گر ديده ورست
هرکه در راه خدا بيشتر آزار کشد
سبک از خواب گرانجان اجل برخيزد
بردباري که درين نشأه فزون بار کشد
کشد از غفلت مردم دل آگاه ملال
بار يک قافله را قافله سالار کشد
گر برابر شود از گرد کسادي با خاک
به ازان است گهر ناز خريدار کشد
مي شود باعث بيداري عالم چون صبح
هرکه از صدق نفس از دل افگار کشد
سرکشي لازمه سنگدلان افتاده است
تيغ را چون کسي از قبضه کهسار کشد؟
گر زند مهر خموشي به لب خود طوطي
در بغل آينه را تنگ چو زنگار کشد
مي توان گفت که بويي ز محبت برده است
نازگل هر که ز خار سر ديوار کشد
نيست با دير و حرم مردم حق بين را کار
کور در جستن در، دست به ديوار کشد
نظر پاک به خاک است برابر صائب
ورنه آيينه چرا حسرت ديدار کشد؟