شماره ٢٦٦: جذبه اي کو که مرا جانب دلدار کشد؟

جذبه اي کو که مرا جانب دلدار کشد؟
دامن جان مرا زين ته ديوار کشد
نظر پاک به خاک است برابر امروز
ورنه آيينه چرا حسرت ديدار کشد؟
ذوق آزار اگر اين است که من يافته ام
جاي رحم است بر آن کس که ز پا خار کشد
از جهان چشم بپوشيد که اين خاک سياه
سرمه خواب به چشم و دل بيدار کشد
نتواند خرد از عالم گل بيرون رفت
کور اگر نيست چرا دست به ديوار کشد؟
نبرد طوطي اگر حرف ز مجلس بيرون
در بغل آينه را تنگ چو زنگار کشد
لب پيمانه به گفتار نياورد او را
خط مگر حرفي ازان لعل گهربار کشد
خاطر مردم آزاده پريشان نشود
از خزان سرو محال است که آزار کشد
سر برآرد ز گريبان مسيحا صائب
سوزني کز قدم راهروان خار کشد