شماره ٢٦٥: چهره زرد، مرا ساغر زر مي بخشد

چهره زرد، مرا ساغر زر مي بخشد
سينه چاک، مرا فيض سحر مي بخشد
گرچه آهونگهان روح فزايند همه
چشم بيمار، مرا جان دگر مي بخشد
خرد شيشه دل از سنگ خطر مي ترسد
ورنه ديوانه به اطفال جگر مي بخشد
رزق صاحب نظران از تو بود خون، ورنه
گل زر سرخ به شبنم به سپر مي بخشد
دارد از نقش قدم قافله ها در دنبال
هرکه را شوق پر و بال سفر مي بخشد
شست از چشم جهان خواب دم تازه صبح
نفس مردم شبخيز اثر مي بخشد
تا يقين شد که بود نيش جهان پرده نوش
سخن تلخ، مرا طعم شکر مي بخشد
گرنه فرزند عزيزست به از جان عزيز
چون پدر زندگي خود به پسر مي بخشد؟
غافل است از سر آزاد و دل فارغ من
ساده لوحي که به من تاج و کمر مي بخشد
مي توان برد پي از گرد به تعجيل سوار
نفس از عمر سبکسير خبر مي بخشد
پايه ابر ز درياست ازان بالاتر
که به هر خشک لبي آب گهر مي بخشد
تير را شهپر پرواز بود صافي شست
دل چو پاک است دعا زود اثر مي بخشد
خوابگاهش دهن شير بود چون مجنون
هرکه را عشق جوانمرد جگر مي بخشد
توتياي نظر پاک بود دامن پاک
نکهت مصر به يعقوب نظر مي بخشد
کيسه بر چرخ مدوزيد که اين دون همت
ماه را از دل خود زاد سفر مي بخشد
کشت چون برق ز باران پياپي سوزد
مي ز اندازه چو شد بيش، ضرر مي بخشد
کرد ديوانه مرا ناله بلبل صائب
ناله اي کز سر دردست اثر مي بخشد