شماره ٢٥٧: گرچه آن سرو روان در همه جا مي باشد

گرچه آن سرو روان در همه جا مي باشد
نيست ممکن که توان يافت کجا مي باشد
خلق را داروي بيهوشي حيرت برده است
ورنه او با همه کس در همه جا مي باشد
نيست ممکن که ز من دور تواني گرديد
عينک صافدلان دورنما مي باشد
از سر کوي تو هرکس که کند عزم سفر
گر به فردوس رود رو به قفا مي باشد
در دل ماست خيال تو و از ما دورست
عکس از آيينه در آيينه جدا مي باشد
خضر در دامن صحراي طلب کمياب است
ورنه در هر سيهي آب بقا مي باشد
جگر سوخته صاحب نظران مي دارند
مشک در ناف غزالان ختا مي باشد
دل سنگ تو ز بيتابي ما آسوده است
قبله را کي خبر از قبله نما مي باشد؟
نيست ممکن که به رويش نگشايند دري
هرکه در حلقه مردان خدا مي باشد
سر آزاده و درد سر دولت، هيهات
تيغ بر فرق من از بال هما مي باشد
رهنوردي که سبکبار ز دنيا گذرد
خار در رهگذرش دست دعا مي باشد
هرکه جان داده درين راه، رسيده است به جان
دل هرکس که ز جا رفت بجا مي باشد
از دم گرم تو صائب دل افسرده نماند
نفس سوختگان عقده گشا مي باشد