شماره ٢٥٥: هرکه را چشم بر آن گوشه ابرو باشد

هرکه را چشم بر آن گوشه ابرو باشد
دلش آويخته پيوسته به يک مو باشد
نکشد دل به تماشاي خيابان بهشت
هرکه را در نظر آن قامت دلجو باشد
خط آن پشت لب از چهره خوشاينده ترست
سبزه را جلوه ديگر به لب جو باشد
صحبت قال شمارند خيال انديشان
خلوتي را که در او چشم سخنگو باشد
باطن ما بود از ظاهر ما روشنتر
پشت آيينه ما صافتر از رو باشد
سنگ و زر در نظر عارف آگاه يکي است
صدف گوهر انصاف ترازو باشد
مي پرد ديده به جوي دگرانش چو حباب
روزي هر که نه از قوت بازو باشد
نيست پوشيده بر او صورت احوال جهان
هرکه را جام جم آيينه زانو باشد
نتوان گوهر ناياب به غواصي يافت
جاي رحم است بر آن کس که خداجو باشد
هرکه بي جاذبه آن طرف از جا خيزد
حاصلش آبله پا ز تکاپو باشد
بلبلان خود سر و گلها همه بي شرم شوند
گلستاني که در او يک گل خودرو باشد
نيست موقوف سبب، سوز دل ما صائب
لاله داغ درين غمکده خودرو باشد