شماره ٢٥٣: داغ هر لاله که بر سينه هامون باشد

داغ هر لاله که بر سينه هامون باشد
مهري از محضر رسوايي مجنون باشد
دورگردي نشود مانع يکتايي دل
قطره در ابر همان در دل جيحون باشد
ناز گرداند ورق، حسن به انصاف آمد
يارب آن خط دلاويز چه مضمون باشد
گرچه دست ستم خار بلند افتاده است
کوته از دامن عرياني مجنون باشد
خوشدلي نيست درين دايره گوژ و کبود
وقت آن خوش که ازين دايره بيرون باشد
گرچه رنگين به نظر جلوه کند عالم خاک
نيک چون در نگري يک دل پرخون باشد
کيست با او طرف بحث تواند گشتن؟
هرکه را پشت به خم همچو فلاطون باشد
آنچه از چرخ به ارباب سخن مي گذرد
جاي رحم است بر آن سرو که موزون باشد
شکوه از داغ ندارد جگر ما صائب
جغد در گوشه ويرانه همايون باشد