شماره ٢٤٥: نقد روشن گهران در گره غم باشد

نقد روشن گهران در گره غم باشد
سور اين طايفه در حلقه ماتم باشد
تلخي عيش بود لازم ارباب صفا
کعبه را آب ز شورابه زمزم باشد
کي به فردوس دهد چهره گندم گون را؟
هرکه در سلسله نسبت آدم باشد
نيستند اهل تجرد پسر مادر خويش
عيسي آن نيست که دلبسته مريم باشد
خون ما چيست که عشق تو بود تشنه او؟
چشم خورشيد چرا در پي شبنم باشد؟
خواب آن چشم رباينده تر از بيداري است
پشت شمشير بتان تيزتر از دم باشد
هرکه را مي نگري مرکز پرگار غم است
کيست در دايره چرخ مسلم باشد؟
هنرش جوهر شمشير زبانها گردد
هرکه چون تيغ درين معرکه ابکم باشد
وعده غنچه دهانان گرهي بر بادست
گرهي نيست درين رشته که محکم باشد
صائب آنان که ز انصاف مؤدب شده اند
خصم خود را نپسندند که ملزم باشد