شماره ٢٣٧: قبله زن صفتان آينه زر باشد

قبله زن صفتان آينه زر باشد
مرد را آينه زندان سکندر باشد
از خموشي دهن غنچه پر از زر باشد
صدف از بسته لبي مخزن گوهر باشد
در سپرداري سيمين بدنان آفتهاست
که گريبان صدف چاک ز گوهر باشد
باطن و ظاهر خود هر که کند صاف چو بحر
ظاهر و باطن او عنبر و گوهر باشد
در خطرگاه جهان صيد سلامت جو را
جوشني بهتر ازان نيست که لاغر باشد
بي نيازند ز دنياي دني ناموران
سکه را روي محال است که در زر باشد
دشمن خانگي از خصم بروني بترست
بيشتر شکوه يوسف ز برادر باشد
پا به دامن چو کشيدي به بهشت افتادي
دل چو شستي ز طمع چشمه کوثر باشد
ناله و آه ندارد اثري در دل عشق
تيغ آسوده ز پيچ و خم جوهر باشد
بس که ترسيده ام از صورت بي معني خلق
ننهم پا به سرايي که مصور باشد!
در کف عشق جوانمرد، دل چاک، مرا
ذوالفقاري است که در قبضه حيدر باشد
عالم خاک بود منتظم از پست و بلند
مصلحت نيست ده انگشت برابر باشد
نيست جز چشم تهي رزق حباب از دريا
باده خوب است به اندازه ساغر باشد
هر که را خوف و رجا نيست زمين گير بود
به کجا مي رسد آن مرغ که يک پر باشد؟
در قيامت که شود آب ز گرمي دل سنگ
چه خلل دارد اگر دامان ما تر باشد؟
ما به يک سجده خشکيم ز بيرون قانع
تا که را راه به آن مجلس انور باشد
نيست ممکن به فراغت نکشد همواري
بستر رشته هموار ز گوهر باشد
ديده سير به دست آر درين عرصه که دام
از تهي چشمي با خاک برابر باشد
نيست چون شعله جواله قرارش صائب
شعله گر بستر و بالين سمندر باشد