شماره ٢٣٦: شمع با مضطرب از دست حمايت باشد

شمع با مضطرب از دست حمايت باشد
مرگ بهتر ز حياتي که به منت باشد
ثمر از بيد و گل از شوره زمين مي چيند
از تماشا نظر آن را که به عبرت باشد
خاک را چاشني شهد مصفا دادن
چشمه کاري است که در شان قناعت باشد
خط که پروانه قتل است هوسناکان را
پيش بالغ نظران آيه رحمت باشد
باش بر روي زمين بر سر آتش چو سپند
تا ترا زير زمين خواب فراغت باشد
چون صدف بخيه لب مي شودش عقد گهر
هر که گنجينه اسرار حقيقت باشد
حيف و صد حيف که در حلقه اين سنگدلان
نيست گوشي که پذيراي نصيحت باشد
گرچه پستيم، نياريم فلک را به نظر
پايه مرد به اندازه همت باشد
دولت آن است که پيوسته و جاويد بود
دولت آن نيست که موقوف به نوبت باشد
ديولاخي است جهان در نظر او صائب
هر که را ره به پريخانه عزلت باشد