شماره ٢٣٠: اگر آن غمزه خونريز مصور مي شد

اگر آن غمزه خونريز مصور مي شد
آب آيينه چو شمشير بجوهر مي شد
بود شيرازه اش انديشه آن موي ميان
پاره هاي دلم آن روز که دفتر مي شد
جگر سوخته فاختگان آبکش است
ورنه از سايه سرو تو زمين تر مي شد
قد رعناي تو مي کرد اگر قامت راست
سرو با سبزه خوابيده برابر مي شد
شب که رخسار تو از باده برافروخته بود
شعله پنهان به ته بال سمندر مي شد
گل رخسار عرقناک ترا گر مي ديد
باغ جنت خجل از چشمه کوثر مي شد
خشک ناگشته به دلدار رسيدي خط من
نامه شوقم اگر بال کبوتر مي شد
اگر از تيغ تو مي شد جگر من سيراب
سبزه خضر ز شادابي من تر مي شد
مي شد از غيرت شاهان دل مسکينان خون
وصل او گر به زر و زور ميسر مي شد
بود از چاشني خاک قناعت غافل
مور روزي که گرفتار به شکر مي شد
بودم آن روز من از جمله آزاده روان
که مرا سد رمق سد سکندر مي شد
گشت از تلخي ايام گوارا صائب
ورنه شيريني جان زود مکرر مي شد