شماره ٢٢٤: خط شبرنگ ز روي تو عيان خواهد شد

خط شبرنگ ز روي تو عيان خواهد شد
علم زلف درين گرد نهان خواهد شد
گرچه دست ستم زلف درازست، خطش
چون شب قدر شفيع رمضان خواهد شد
خط زبان بند بتان بود، نمي دانستم
که ترا جوهر شمشير زبان خواهد شد
گرگ در پيرهن جلوه يوسف دارد
نوبهاري که مبدل به خزان خواهد شد
هر که چون دام گرفتار تهي چشمي گشت
در ته خاک به چشم نگران خواهد شد
شوق خواهد تن افسرده ما را جان کرد
با قفس طاير ما بال فشان خواهد شد
دل چو اطفال مبنديد بر اين نقش و نگار
کاين بهاري است که يکدست خزان خواهد شد
بحر از موج شود گر لب دريوزه تمام
در نصيب صدف پاک دهان خواهد شد
رهرو صادق و سامان اقامت، هيهات
صبح چون کرد نفس راست، روان خواهد شد
نيست در سايه اقبال هما آرامش
استخواني که به تير تو نشان خواهد شد
هست اگر لنگر تسليم درين بحر ترا
عاقبت موج خطر خط امان خواهد شد
چشم نرگس نشود باز ز مستي، غافل
که سرش در سر اين خواب گران خواهد شد
قامت هرکه شود خم ز عبادت صائب
خاتم دست سليمان زمان خواهد شد