شماره ٢٢٠: چشم عاشق پي جانان به پريدن نرسد

چشم عاشق پي جانان به پريدن نرسد
دل صياد به آهو به تپيدن نرسد
اختر عاشق و اميد ترقي، هيهات
دانه سوخته هرگز به دميدن نرسد
بهر گلگونه ربايند ز هم حورانش
کشته تيغ ترا خون به چکيدن نرسد
ما قدم بر قدم جاذبه دل داريم
خبر قافله ما به شنيدن نرسد
به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش
که گل و ميوه اين باغ به چيدن نرسد
قسمت اين بود که از دفتر پرواز بلند
به من خسته بجز چشم پريدن نرسد
پرده صبح اميدست شب نوميدي
تا نسوزد نفس اينجا به کشيدن نرسد
دورتر مي شود از قطع مسافت راهش
رهنوردي که به منزل به رميدن نرسد
تو ز لعل لب خود، کام مکيدن بردار
که به ما جز لب خميازه مکيدن نرسد
در حريمي که من از درد کشانم صائب
بحر را دعوي پيمانه کشيدن نرسد