شماره ٢١٩: دل به مطلب اگر از راه تپيدن نرسد

دل به مطلب اگر از راه تپيدن نرسد
گو مکن سعي که هرگز به دويدن نرسد
بهترين پايه صاحب نظران حيراني است
ديده هرگز به مقامي ز پريدن نرسد
پاي فهميده در آن سلسله زلف گذار
که در آن کوچه به خورشيد دويدن نرسد
از دل پخته مزن لاف که اين ميوه خام
نرسد تا به لبت جان، به رسيدن نرسد
وحشتي قسمت مجنون من از عشق شده است
که به من هيچ غزالي به رميدن نرسد
گرچه چون لاله نگونسار بود کاسه من
از دل سوخته خونم به چکيدن نرسد
نرسد زان به تو از چشم بدان آسيبي
کز لطافت گل روي تو به ديدن نرسد
نه چنان رفته ام از خود که دگر بازآيم
دامن رفته ز دستم به کشيدن نرسد
مي دود در پي آن چشم دل خام طمع
طفل هرچند به آهو به دويدن نرسد
از لطافت به تماشايي آن سيب ذقن
بجز از دست و لب خويش گزيدن نرسد
آنچنان محو تو شد ديده نظار گيان
که به گلهاي چمن نوبت چيدن نرسد
دل سودا زده و حرف شکايت، هيهات
دانه سوخته هرگز به دميدن نرسد
مهربان گر به يتيمان نشود دايه لطف
هوش اطفال به انگشت مکيدن نرسد
چه کند با دل سنگين طبيبان صائب؟
ناتواني که فغانش به شنيدن نرسد