شماره ٢١١: عشق در پاي گلي رنگ وفا مي ريزد

عشق در پاي گلي رنگ وفا مي ريزد
فرصتش باد که بسيار بجا مي ريزد
زان سفر کرده بستان خبري هست که گل
زر خود را همه در پاي صبا مي ريزد
مي چنان دشمن شرم است که گر سايه تاک
بر سر حسن فتد، رنگ حيا مي ريزد
بر کف پاي تو تا تهمت خونريزي بست
هر که را دست دهد خون حنا مي ريزد
صائب از ديده خونبار کرم دارد ياد
کآنچه دارد همه در پاي گدا مي ريزد