من که دارم که گلم بر سر بالين ريزد؟
قطره اي چند مگر ديده خونين ريزد
بهله هر گاه کند بر کمرش دست انداز
رشک در سينه من ناخن شاهين ريزد
به اميدي که به آن گوشه دستار رسد
گل زر خود همه در دامن گلچين ريزد
بوي پيراهن يوسف به عبيري نخرد
هر غباري که ازان طره مشکين ريزد
نارسا نيست سر زلف تو در گيرايي
از کمند تو محال است يک چين ريزد
کيست بر صفحه ايام بغير از صائب؟
کز زبان قلمش معني رنگين ريزد