شماره ٢٠٩: زنگ غفلت ز دل من نگران مي خيزد

زنگ غفلت ز دل من نگران مي خيزد
از زمين سبزه خوابيده گران مي خيزد
ديده اي آب ده از چهره گل چون شبنم
که دمادم نفس سرد خزان مي خيزد
عيش در کوي مغان بر سر هم ريخته است
پير ازين خاک طرب خيز جوان مي خيزد
عاشق و شکوه معشوق، خدا نپسندد
سبزه از تربت من بسته زبان مي خيزد
اثر آه من از سينه افلاک بپرس
گرد اين تير سبکرو ز نشان مي خيزد
اثر ظلم محال است به ظالم نرسد
ناله پيش از هدف از پشت کمان مي خيزد
با دل سوخته خوش باش که در محفل عشق
از سپندي که نسوزند فغان مي خيزد
رايت قافله عشق سبکرفتاري است
که به همت ز سر هر دو جهان مي خيزد
سينه چاکان ترا از دل بي صبر و قرار
چون جرس از در و ديوار فغان مي خيزد
بي سپر در دهن تيغ درآيد صائب
هر که را مهر خموشي ز دهان مي خيزد