شماره ٢٠٨: گريه ابري است که از دامن دل مي خيزد

گريه ابري است که از دامن دل مي خيزد
آه گردي است که از رفتن دل مي خيزد
دم جان بخش به هر تيره دروني ندهند
اين نسيمي است که از گلشن دل مي خيزد
زاهد خشک کجا، نغمه توحيد کجا؟
اين نوا از شجر ايمن دل مي خيزد
در حريم دل اگر ماهرخي مهمان نيست
اين چه نورست که از روزن دل مي خيزد؟
هر حجابي که به علم نظر از پيش نخاست
به دو پيمانه مي روشن دل مي خيزد
عشق درمان گرانجاني ما خواهد کرد
آخر اين کوه غم از دامن دل مي خيزد
چشم بد دور ازان سلسله زلف دراز
که ز هر حلقه او شيون دل مي خيزد
منع صائب نتوان کرد ز فرياد و فغان
کاين نوايي است که از رفتن دل مي خيزد