شماره ٢٠٧: خط سبزي که ز پشت لب جانان خيزد

خط سبزي که ز پشت لب جانان خيزد
رگ ابري است که از چشمه حيوان خيزد
مي توان گرد خط از آينه حسن زدود
از گهر گرد يتيمي اگر آسان خيزد
لعل چون لاله به دور لب رنگين سخنت
داغدار از جگر کان بدخشان خيزد
روي بر تافتن از ما ز مروت دورست
غير تسليم چه از ديده حيران خيزد؟
گرد پاپوش به ويرانه ما افشاند
هر کجا سيلي ازين کوه و بيابان خيزد
مرگ عيدست ز افلاس به تنگ آمده را
همچو آن خفته که از خواب پريشان خيزد
پاي در دامن تسليم و رضاکش صائب
تا ترا نکهت يوسف ز گريبان خيزد