شماره ٢٠٢: دل اگر از سر اخلاص ز جا برخيزد

دل اگر از سر اخلاص ز جا برخيزد
خضر چون سبزه ز بوم و بر ما برخيزد
آه اغيار دليل است به محرومي عشق
از نشان گرد کي از تير قضا برخيزد؟
فيض بي پرده تمنا کن اگر اهل دلي
چه سعادت ز پر و بال هما برخيزد؟
پيش روشن گهران صحبت ناجنس بلاست
به نمک چون رسد از شعله صدا برخيزد
شکوه از چرخ مکن تا نکند بنيادت
کاين بخاري است کزاو ابر بلا برخيزد
شبنم سوخته اش گريه شادي باشد
لاله اي کز سر خاک شهدا برخيزد
چه اميدست که در عالم نوميدي نيست؟
راه گم کرده ز جا راهنما برخيزد
مي کند آب دل سوختگان را صائب
ناله اي کز جگر خامه ما برخيزد