شماره ٢٠١: هر که زشت است همان زشت به عقبي خيزد

هر که زشت است همان زشت به عقبي خيزد
کور از خواب محال است که بينا خيزد
خازن مرگ مبدل نکند گوهر را
جاهل از خواب محال است که دانا خيزد
ننگ همت بود از هيچ فشاندن دامن
سهل زهدي است که کس از سر دنيا خيزد
حاصلش ماندگي و آبله پا باشد
هر که بي جاذبه آن طرف از جا خيزد
روي در قبله عشق است همه عالم را
منزلش بحر بود سيل ز هرجا خيزد
رحمت از چهره دل گرد گنه پاک کند
تيرگي از دل سيلاب به دريا خيزد
هر نسيمي که به گرد سر يوسف گردد
آه بيطاقتي از جان زليخا خيزد
گر چنين دست برآرند بزرگان به طمع
ابر چون پنبه افشرده ز دريا خيزد
شمع بينش شود از خاک شهيدان روشن
نرگس از تربت اين طايفه بينا خيزد
گر به بالين من خسته دل آيد صائب
رنگ اعجاز ز سيماي مسيحا خيزد