شماره ٢٠٠: پايم از گرمي رفتار چنان مي سوزد

پايم از گرمي رفتار چنان مي سوزد
که دل آبله بر ريگ روان مي سوزد
وادي شوق چه وادي است که طفلي به هوس
گر کند مرکب ني گرم، عنان مي سوزد
حرم عصمت ميخانه چه دارالامني است
شمع مهتاب به فانوس کتان مي سوزد
دل بيدار ازين صومعه داران مطلب
کاين چراغي است که در دير مغان مي سوزد
آتشين شکوه اي از لعل تو در دل دارم
که اگر لب بگشايم دو جهان مي سوزد
صبح محشر ز جگر صد نفس سرد کشيد
همچنان لقمه عشق تو دهان مي سوزد
چون به ديوان برم اين تازه غزل را صائب؟
که به يک چشم زدن کلک و بنان مي سوزد؟