شماره ١٩٩: اشک گرمم جگر وادي محشر سوزد

اشک گرمم جگر وادي محشر سوزد
داغ تبخال به کنج لب کوثر سوزد
آستين دست ندارد به چراغ گل داغ
اين چراغي است که تا دامن محشر سوزد
آتش عشق ز خاکستر هندست بلند
زن درين شعله ستان بر سر شوهر سوزد
از مي اين چهره که امروز تو افروخته اي
گر کني باد زن از بال سمندر، سوزد
از کلاه نمدي دود کند اخگر عشق
اين نه عودي است که در مجمر افسر سوزد
به که سر بر سر بالين سلامت بنهم
چند از پهلوي من سينه بستر سوزد؟
از چه برده است نواهاي ملال انگيزت؟
که بر افغان تو صائب دل کافر سوزد