شماره ١٩٨: عشق در سينه خس و خار تمنا سوزد

عشق در سينه خس و خار تمنا سوزد
آرزو را به رگ و ريشه دلها سوزد
دل بيدار ازين گوشه نشينان مطلب
کاين چراغي است که در خلوت عنقا سوزد
چون سياووش زآتش به سلامت گذرد
هر که امروز در انديشه فردا سوزد
گل چراغي است که روشن شود از باد سحر
لاله شمعي است که در دامن صحرا سوزد
جلوه ساحل اگر سلسله جنبان گردد
کشتي از گرمروي در دل دريا سوزد
آتشين چون شود از مي گل رخسار ترا
در شبستان تو پروانه دو بالا سوزد
در جگر آه مرا سردي دوران نگذاشت
نکند دود درختي که ز سرما سوزد
کشش عشق ز معشوق نمي دارد دست
شمع بر تربت پروانه دو بالا سوزد
آتش از صحبت همدرد گلستان گردد
جاي رحم است بر آن شمع که تنها سوزد
هست در شرع محبت کسي امروز تمام
که ز احباب دلش بيش ز اعدا سوزد
صائب ايمن شود از وحشت تاريکي قبر
هرکه با ديده گريان دل شبها سوزد