شماره ١٩٧: در حريمي که گل روي اياغ افروزد

در حريمي که گل روي اياغ افروزد
خار در ديده آن کس که چراغ افروزد
لاله تربتش آتش به ته پا دارد
در دل هر که طلب شمع سراغ افروزد
مي شود فاخته اي جامه مينايي سرو
گر چنين ناله گرمم رخ باغ افروزد
روزگاري است که در ساغر خورشيد، شراب
آنقدر نيست که يک ذره دماغ افروزد
آن که ترساندم از داغ، به آن مي ماند
که کسي کوري پروانه چراغ افروزد
هر که در مذهب ما غيرت مشرب دارد
شب آدينه به ميخانه چراغ افروزد
انفعالي که ز داغ دل من لاله کشيد
شرم بادش که دگر چهره باغ افروزد