شماره ١٩٢: زهر را صبر جوانمرد شکر مي سازد

زهر را صبر جوانمرد شکر مي سازد
خار را نخل برومند ثمر مي سازد
سر ما گرد سر دار فنا مي گردد
ميوه چون پخته شود برگ سفر مي سازد
تو نداري سر آميزش عاشق، ورنه
با لب خشک صدف آب گهر مي سازد
ناوک غمزه ز الماس ترازو شده است
طاقت ساده دل از موم سپر مي سازد
چون برم پي به سر خويش، که نيرنگ قضا
هر گل صبح، مرا رنگ دگر مي سازد
هر سبکسير درين دشت کمندي دارد
دل بيتاب مرا موي کمر مي سازد
صائب از پرتو خورشيد تواند گل چيد
هر که چون شبنم گل، ديده سپر مي سازد