شماره ١٩٠: بر ز نخدان تو هرکس که نگاه اندازد

بر ز نخدان تو هرکس که نگاه اندازد
گر بود خضر، دل خويش به چاه اندازد
گرد بر دامن درياي کرم ننشيند
ابر اگر سايه رحمت به گياه اندازد
عقده مشکل ما را به نسيمي درياب
تا به کي آه به اشک، اشک به آه اندازد؟
در گذر از سر نظاره آن قد بلند
کاين تماشا ز سر چرخ کلاه اندازد
دور باش مژه از هر دو طرف استاده است
زهره کيست بر آن چشم نگاه اندازد؟
شکوه در دل گره و جرأت گفتارم نيست
مگر اين سلسله را اشک به راه اندازد
صائب از درد تغافل دل اگر خون گردد
به ازان است کسي رو به نگاه اندازد