شماره ١٧٨: کيست دست من آزاده ز ياران گيرد؟

کيست دست من آزاده ز ياران گيرد؟
سرو را دست مگر ابر بهاران گيرد
نقس سوخته اش نقطه حيرت گردد
ني سواري که پي برق سواران گيرد
دانه سوخته را گريه ما سبز کند
زاغ در گلشن ما رنگ هزاران گيرد
نشود زخم زبان مانع طغيان جنون
خار چون دامن سيلاب بهاران گيرد؟
بگذر از مردم خودبين که کند خود را گم
هر که آيينه ازين آينه داران گيرد
خرده بينان فلک، خانه شماري چندند
چه کسي ياد ازين خانه شماران گيرد؟
هست اميد که نوميد نگردد صائب
دل اگر سايه سيمرغ شکاران گيرد