شماره ١٧٧: چه تمتع ز لبش ديده حيران گيرد؟

چه تمتع ز لبش ديده حيران گيرد؟
از نمکزار چه مقدار نمکدان گيرد؟
ندهد دست نوازش دل ما را تسکين
دامن بحر کجا پنجه مرجان گيرد؟
سنگ را سرمه کند گرمي نقش قدمش
جذبه شوق تو آن را که گريبان گيرد
خضر چون آب ز عمر ابدي مي گذرد
تاز شمشير تو يک زخم نمايان گيرد
اگر از جلوه کند زير و زبر عالم را
کيست تا دامن آن سرو خرامان گيرد؟
چون شود نکهت گل را چمن آرا مانع؟
گر به گل رخنه ديوار گلستان گيرد
باده در مردم بي مغز اثر بيش کند
طرفه شوري است چو آتش به نيستان گيرد
خرده بينان نگذارند به حرفش انگشت
مور را گر به کف دست سليمان گيرد
کار خس نيست عنانداري آتش صائب
زهره کيست سر راه به جانان گيرد؟