شماره ١٧٦: اگر آن غنچه دهن مهر ز لب برگيرد

اگر آن غنچه دهن مهر ز لب برگيرد
جگر تشنه خورشيد به کوثر گيرد
دل مادر شکن زلف کند نشو و نما
طفل ما پرورش از دامن محشر گيرد
ما چو مينا سر گفتار نداريم به خلق
ديگري مهر مگر از لب ما برگيرد
مست عشق تو چه پرواي ملامت دارد؟
گردن شيشه به کف دامن محشر گيرد
عاشق از نيستي آبستن هستي گردد
مه نو فربهي از پهلوي لاغر گيرد
خلوت عشق کجا، نغمه منصور کجا؟
کيست اين شمع پريشان شده را سر گيرد؟
رشک بر دولت بيدار حباب است مرا
که به هر چشم زدن عالم ديگر گيرد
جلوه گاهش خم چوگان حوادث بادا
صائب آن روز که سر از قدمت گيرد