هر که در وقت جواني ره طاعت گيرد
خط پاکي ز عرق ريزي خجلت گيرد
تا به کي چون سگ ديوانه ز بي توفيقي
در دم صبح ترا خواب ز غفلت گيرد؟
چون سرآمد همه عمر به نافرماني
به چه سرمايه کسي دامن فرصت گيرد؟
دل هرکس که بدآموز به صحبت شده است
چه تمتع ز پريخانه خلوت گيرد؟
مي نهد سنگ نشان در ره آمد شد خلق
هر که از بي بصري گوشه عزلت گيرد
نور خورشيد، نظر بند ز روزن نشود
دامن عمر کجا ديده حسرت گيرد؟
هر که را دل سيه از هستي اين نشأه شده است
فيض صبح از دم شمشير شهادت گيرد
گيرد از بيجگري عقل سر خود به دو دست
سر مجنون ز هوا سنگ ملامت گيرد
گر شود ديده مردم ز تماشا روشن
چشم ما روشني از سرمه عبرت گيرد
نيست بالاتر اگر رتبه فقر از دولت
شاه از گوشه نشينان ز چه همت گيرد؟
مي شود نقل محافل سخن شيرينش
گر سبق طوطي ازان آينه طلعت گيرد
دست هرکس که چو خورشيد زرافشان باشد
همه روي زمين را به فراغت گيرد
مي رود دست و دل از کار ز نظاره تو
کيست دامان ترا روز قيامت گيرد؟
دل هرکس که شود سخت ز غفلت صائب
مشکل اندام به سوهان نصيحت گيرد