اوست عاقل که درين غمکده صهبا نخورد
روي دست از قدح و پاي ز مينا نخورد
شاهد بيخبريهاست سکندر خوردن
هر که فهميده نهد پا به زمين، پا نخورد
از دو رويان نتوان داشت طمع يکرنگي
بلبل آن به که فريب گل رعنا نخورد
نکند زحمت ناآمده را استقبال
هر که امروز غم روزي فردا نخورد
همت آن است که موقوف نباشد به طلب
رگ ارباب کرم نيش تقاضا نخورد
ابر نيسان کند از آب گهر سيرابش
هر که صائب چو صدف آب ز دريا نخورد