شماره ١٦٧: در چمن جلوه گر آن قامت رعنا مي کرد

در چمن جلوه گر آن قامت رعنا مي کرد
ناله فاخته را سرو دو بالا مي کرد
گر نمي بود تماشاي غزالان مانع
گرد ما را که درين باديه پيدا مي کرد؟
در نظر داشت تماشاي خط سبز ترا
خال روزي که در آن کنج دهان جا مي کرد
دل به سررشته عيش دو جهان مي پيوست
سر اگر در سر آن زلف چليپا مي کرد
پيرهن چاک برون آمده بودي امروز
تا دگر چشم که را بوي تو بينا مي کرد؟
هر سر خار مرا نشتر الماسي بود
تا سپرداري من آبله پا مي کرد
تيغ عريان ترا ديد و ورق برگرداند
آن که دايم ز خدا عمر تمنا مي کرد
گر نمي شد دل بيتاب من از غيرت آب
خشکي شانه چه با زلف چليپا مي کرد
داشت تا گوهر من در دل اين دريا جاي
ساحل از آب گهر جلوه دريا مي کرد
صائب اين آن غزل حافظ شيراز که گفت
ديگران هم بکنند آنچه مسيحا مي کرد