شماره ١٦٥: بي تو گر شاخ گلي ديده تماشا مي کرد

بي تو گر شاخ گلي ديده تماشا مي کرد
مشق نظاره آن قامت رعنا مي کرد
دل صد پاره ما دفتر اگر وا مي کرد
آتش لاله چه با دامن صحرا مي کرد
وصل جاويد حجاب نظر آگاهي است
قطره ما سفري کاش ز دريا مي کرد
ماه رخسار تو انگشت نما بود آن روز
که فلک هاله آغوش مهيا مي کرد
تيغ ناز تو اگر آب مروت مي داشت
گريه بر زندگي خضر و مسيحا مي کرد
گر چه دل روز خوش از گلخن افلاک نديد
اينقدر بود که آيينه مصفا مي کرد
حسن خود را اگر از چشم تر ما مي ديد
آن ستمکاره بيباک چه با ما مي کرد
اگر از چشم بد خلق نمي انديشيد
صائب از لطف سخن کار مسيحا مي کرد