شماره ١٦٤: از دو عالم دل اگر رو به سويدا مي کرد

از دو عالم دل اگر رو به سويدا مي کرد
سير پرگار درين نقطه تماشا مي کرد
ساده لوحي که به دنبال دوا مي گردد
کاش در يوزه درد از در دلها مي کرد
بر چراغ نفسش دست حمايت مي شد
برق اگر با خس و خاشاک مدارا مي کرد
تازه گرداندن احرام سفر مطلب بود
روي در ساحل اگر موج ز دريا مي کرد
گر ز افتادگي اين راه نمي شد کوتاه
دوري کعبه مقصود چه با ما مي کرد
آب حيوان که سکندر ز سياهي مي جست
بود آماده اگر رو به سويدا مي کرد
سالک از دوري اين راه خبر گر مي يافت
توشه در گام نخستين ز کمر وا مي کرد
خبر از سينه پر آبله خويش نداشت
آن که گوهر طلب از سينه دريا مي کرد
آب مي گشت به چشم دل پرآبله ام
هر که از کار دل خود گرهي وا مي کرد
زاهد خشک ز درد طلب آگاه نبود
ور نه تسبيح خود از آبله پا مي کرد
منت جان مکش از خلق که در شب خفاش
جلوه از خجلت جان بخشي عيسي مي کرد
داشت از شاه سخن سنج اميد تحسين
صائب آن روز که اين خوش غزل انشا مي کرد