شماره ١٦٠: برق را در نظر آور به خس و خار چه کرد

برق را در نظر آور به خس و خار چه کرد
تا بداني که به من شعله ديدار چه کرد
گر بگويم، رود از دست صدف گيرايي
که به آب گهرم سردي بازار چه کرد
ميوه چون پخته شود شاخ بر او زندان است
سر منصور به آرامگه دار چه کرد؟
هدف سوزن الماس شود پرده گوش
گر بگويم به من آن غمزه خونخوار چه کرد
مشتي از خار فراهم کن و در آتش ريز
چند پرسي به تو گردون ستمکار چه کرد؟
از ترشرويي گردون گله بي انصافي است
خنده برق شنيدي به خس و خار چه کرد
سر به دامان بهارست رگ خواب ترا
تو چه داني که به من ديده بيدار چه کرد؟
غافل از خويش نه اي نيم نفس، چون داني
که تمناي تو با صائب افگار چه کرد؟