شماره ١٥١: خنده چون کبک به آواز نمي بايد کرد

خنده چون کبک به آواز نمي بايد کرد
خويش را طعمه شهباز نمي بايد کرد
گل به زانو دهد آيينه شبنم را جاي
روي پنهان ز نظرباز نمي بايد کرد
گوهر راز به غماز سپردن ستم است
باده در شيشه شيراز نمي بايد کرد
عرصه تنگ فلک جاي پرافشاني نيست
ظلم بر شهپر پرواز نمي بايد کرد
بوي گل در گره غنچه پريشان نشود
پيش غماز دهن باز نمي بايد کرد
هيچ رنگي ز سياهي نبود بالاتر
سرمه در چشم فسونساز نمي بايد کرد
کار سيلاب کند ريگ روان با بنياد
تکيه بر عالم ناساز نمي بايد کرد
چشم در خانه پر دود گشودن ستم است
پيش زشت آينه پرداز نمي بايد کرد
چون ز خط قافله حسن شود پا به رکاب
به خريدار، دگر ناز نمي بايد کرد
دهن از حرف بد و نيک چو بستي صائب
هيچ انديشه ز غماز نمي بايد کرد