شماره ١٥٠: روي آيينه دل تار نمي بايد کرد

روي آيينه دل تار نمي بايد کرد
پشت بر دولت ديدار نمي بايد کرد
از پريشان سخني عمر قلم شد کوتاه
زندگي در سر گفتار نمي بايد کرد
بالش نرم، کمينگاه گرانخوابيهاست
تکيه بر دولت بيدار نمي بايد کرد
اي گل از آتش اگر خط امان مي خواهي
خنده بر مرغ گرفتار نمي بايد کرد
با متاعي که به سيم و زر قلب است گران
ناز يوسف به خريدار نمي بايد کرد
بوسه گر نيست دل خسته به پيغام خوش است
زندگي تلخ به بيمار نمي بايد کرد
ابر رحمت نبود قابل هر شوره زمين
باده تکليف به هشيار نمي بايد کرد
دردها مي شود اکثر ز طبيبان افزون
غم خود عرض به غمخوار نمي بايد کرد
از رخ تازه زند خون خريداران جوش
جنس خود کهنه به بازار نمي بايد کرد
بر لباس است نظر مردم کوته بين را
سر خود در سر دستار نمي بايد کرد
بي نگهبان چو شود حسن خطرها دارد
خار را دور ز گلزار نمي بايد کرد
دل آزاده خود را چو بخيلان صائب
کيسه درهم و دينار نمي بايد کرد