شماره ١٤٩: دل چون آينه را تار نمي بايد کرد

دل چون آينه را تار نمي بايد کرد
پشت بر دولت ديدار نمي بايد کرد
عارفي را که پر و بال فلک جولان نيست
سير در کوچه و بازار نمي بايد کرد
مي رود زود برون از ته پا کرسي دار
تکيه بر دولت بيدار نمي بايد کرد
تا توان بود خمش، چون قلم از بي مغزي
سر خود در سر گفتار نمي بايد کرد
مي رسد نامه سر بسته در اينجا به جواب
درد دل پيش حق اظهار نمي بايد کرد
نقطه در سير و سکون تابع رمال بود
شکوه از ثابت و سيار نمي بايد کرد
هرکه بر خود نکند رحم، بر او رحم جفاست
باده تکليف به هشيار نمي بايد کرد
از در حق به در خلق مبر حاجت خود
شکوه از يار به اغيار نمي بايد کرد
از تهي مغز طمع بند زبان نتوان داشت
خامه را محرم اسرار نمي بايد کرد
رتبه حسن يکي صد شود از ديده پاک
منع آيينه ز ديدار نمي بايد کرد
مرکز دايره عيش ثبات قدم است
سير بي نقطه چو پرگار نمي بايد کرد
ذکر خالص بود از بند علايق رستن
رشته سبحه ز زنار نمي بايد کرد
تا دو لب تيغ دو دم مي شود از خاموشي
دهن زخم ز گفتار نمي بايد کرد
مکن آن روي عرقناک ز عاشق پنهان
ظلم بر تشنه ديدار نمي بايد کرد
صائب از آب شود آتش سرکش مغلوب
جنگ با مردم هموار نمي بايد کرد