شماره ١٤٦: خويش را پيشتر از مرگ خبر بايد کرد

خويش را پيشتر از مرگ خبر بايد کرد
در حضر فکر سرانجام سفر بايد کرد
پيش ازان دم که شود تکمه پيراهن خاک
سر ازين خرقه نه توي بدر بايد کرد
حاصل کار جهان غير پشيماني نيست
فکر شغل دگر و کار دگر بايد کرد
نفسي چند که در سينه پرخون باقي است
صرف افغان شب و آه سحر بايد کرد
پيشتر زان که شود کشتي تن پا به رکاب
کشتي فکر درين بحر خطر بايد کرد
سير انجام در آيينه آغاز خوش است
دام را پيشتر از دانه نظر بايد کرد
تا مگر اختر توفيق فروزان گردد
گريه اي چند به هر شام و سحر بايد کرد
پيش ازان دم که زمين دوز کند خار اجل
دامن سعي، ميان بند کمر بايد کرد
تا گل ابري از ايام بهاران باقي است
صدف خويش لبالب ز گهر بايد کرد
به رفيقان گرانبار نپردازد شوق
توشه اين سفر از لخت جگر بايد کرد
فکر جان در سفر عشق به خاطر بارست
از گرانباري اين راه حذر بايد کرد
قسمت مردم بي برگ بود ميوه خلد
دهني تلخ به اميد ثمر بايد کرد
نتوان راه عدم را به عصا طي کردن
پا چو از کار شد انديشه پر بايد کرد
شارع قافله فيض بود رخنه دل
چشم خود وقف بر اين راهگذر بايد کرد
پرتو عاريتي نعل در آتش دارد
شمع محراب ز رخسار چو زر بايد کرد
مادر خاک به فرزند نمي پردازد
روي در منزل و مأواي پدر بايد کرد
يک جهت گر شده اي در سفر يکتايي
صائب از هر دو جهان قطع نظر بايد کرد