شماره ١٣٦: چه عجب تير خدنگ تو گر از دل گذرد؟

چه عجب تير خدنگ تو گر از دل گذرد؟
راهرو گرم چو گرديد ز منزل گذرد
دامن تيغ ز خونم شرر افشان گرديد
تا ازين شعله چه بر دامن قاتل گذرد
داغ تا چند نهان در ته مرهم باشد؟
عمر آيينه ما چند درين گل گذرد؟
سالک آن است که بنشيند و سيار شود
رهرو آن است که از قطع مراحل گذرد
دل بيتاب من و گوشه عزلت، هيهات
چه خيال است که پروانه ز محفل گذرد؟
رهرو عشق غم پاي سلامت نخورد
خار اين باديه از آبله دل گذرد
چشم حيرت زدگان جذبه ديگر دارد
حسن از عشق محال است که غافل گذرد
اهل دل فارغ از انديشه باطل باشند
عمر نادان به تميز حق و باطل گذرد
چه عجب صائب اگر دل به تماشاي تو داد؟
که صنوبر ز تماشاي تو از دل گذرد