شماره ١٣٥: زخم عشاق محال است ز خنجر گذرد

زخم عشاق محال است ز خنجر گذرد
چه خيال است که مخمور ز ساغر گذرد؟
زاهد خشک ز سرچشمه زمزم نگذشت
مست چون از مي چون خون کبوتر گذرد؟
چرخ پر کوکبه سد ره عاشق نشود
اين سپندي است که چون برق ز مجمر گذرد
عبث آيينه زره پوش ز جوهر شده است
تير مژگان تو از سد سکندر گذرد
نافه را کاکل مشکين تو در هم پيچيد
تا چه از نکهت زلف تو به عنبر گذرد
خضر دست هوسي مي کند از دور بلند
صائب آن نيست ز سرچشمه ساغر گذرد