شماره ١٢١: نرگس از دور به آن چشم نگاهي دارد

نرگس از دور به آن چشم نگاهي دارد
وقت گل خوش که عجب طرف کلاهي دارد
سر سودازدگان را سبک از جاي مگير
کاين کدو چون خم مي پشت و پناهي دارد
دست ارباب دعا را مکن از دولت دور
کاين چراغي است که از دست پناهي دارد
برق تازان به صف خرمن ما مي آيد
هر که در سينه گمان شعله آهي دارد
صيد بيمار گرفتن ز جوانمردي نيست
ور نه بر چشم تو دل حق نگاهي دارد
تار و پود نفس ما ز نظام افتاده است
داغ شمعيم که سر رشته آهي دارد
کعبه هر چند که در مد نظر افتاده است
هر که را مي نگري چشم به راهي دارد
صائب از چشم سخنساز ندارد ذوقي
گرد آن چشم که رم کرده نگاهي دارد