شماره ١١٦: هر که چون زانوي خود آينه داري دارد

هر که چون زانوي خود آينه داري دارد
روز و شب پيش نظر باغ و بهاري دارد
مي کند جام علاجش به پف کاسه گري
هر سري کز خرد خام غباري دارد
چه شتاب است که در ديده من دارد اشک
باز سيماب بر آيينه قراري دارد
به تهيدستي من کيست ز ثابت قدمان؟
سر ديوار به کف دامن خاري دارد
به سيه روزي من کيست درين سبز چمن؟
داغ در مد نظر لاله عذاري دارد
خضر اگر راه به سرچشمه حيوان برده است
مست هم در دل شب آب خماري دارد
چهره صائب اگر رنگ فشان شد چه غم است؟
شکر لله مژه لاله نگاري دارد