شماره ١١٥: لب لعل تو اگر جام شرابي دارد

لب لعل تو اگر جام شرابي دارد
دل ما نيز نمک خورده کبابي دارد
اي بسا خون که کند در دل صاحب نظران
چهره اي کز عرق شرم نقابي دارد
روي خوب از نگه گرم نماند سالم
رزق آتش شود آن گل که گلابي دارد
قرب سيمين بدنان آتش بي زنهارست
شبنم از صحبت گل چشم پرآبي دارد
از نمکدان تو هرچند اثر پيدا نيست
خوش نمک گردد ازو هر که کبابي دارد
وعده گاهش چمن سينه مجروح من است
هر که از خون جگر جام شرابي دارد
مي کشد چون جگر صبح، نفس را به حساب
هر که در مد نظر روز حسابي دارد
خضر را مي برد از راه به افسون بيرون
وادي خشک جهان طرفه سرابي دارد
کرد مشتاق عدم سختي دوران جان را
سيل در دامن کهسار شتابي دارد
نعمت روي زمين قسمت بي شرمان است
جگر خويش خورد هر که حجابي دارد
نامه ماست که جنگ است جوابش صائب
ور نه هر نامه که ديديم جوابي دارد