شماره ١١١: رهرو عشق چه پرواي مغيلان دارد؟

رهرو عشق چه پرواي مغيلان دارد؟
بيخودي در ته پا تخت سليمان دارد
اين همان عشق غيورست که صد يوسف را
از فراموشي جاويد به زندان دارد
خط به رويش چه سخنهاي پريشان که نگفت
نه همين پاس دل مور سليمان دارد
رنگ بر روي سهيل از عرق شرم نماند
اين چه رنگ است که آن سيب ز نخدان دارد
نافه از چين نفس سوخته اي آورده است
سر پيوند به آن زلف پريشان دارد
صفحه خاک کجا و رقم عيش کجا؟
اين سفال از نفس سوخته ريحان دارد
مرده خواب غرورند حريفان صائب
کيست تا گوش به اين مرغ خوش الحان دارد؟