شماره ١٠٩: بحر هر چند به بر همچو حبابم دارد

بحر هر چند به بر همچو حبابم دارد
شوق سرگشته تر از موج سرابم دارد
مي شود کوتهي راه ز تعجيل دراز
دور ازان کعبه مقصود شتابم دارد
من همان نقش سراپرده خوابم، هرچند
پيري از قامت خم پا به رکابم دارد
چون به افسانه توانم ز سر خود وا کرد؟
غفلتي را که کمند از رگ خوابم دارد
مي شود چون تهي از باده، به سر مي غلطم
همچو غم بر سر پا زور شرابم دارد
نيست افسوس به جانبازي پروانه مرا
گريه ساخته شمع کبابم دارد
تخم در سينه کهسار پريشان شده ام
سبز گردون مگر از اشک سحابم دارد
منم آن باده پرزور که ميناي فلک
چاکها در جگر از زور شرابم دارد
باده دولت اين نشأه بود پا به رکاب
مستي ساخته خلق خلق کبابم دارد
صائب اين باکه توان گفت از پرکاري
تلخکام آن لب لعل از شکرابم دارد