شماره ٩٩: مرهم زخم مرا شور محبت دارد

مرهم زخم مرا شور محبت دارد
پنبه داغ مرا صحبت قيامت دارد
نيست در آب حيات و دم جان بخش مسيح
اين گشايش که دم تيغ شهادت دارد
خرد شيشه دل از سنگ خطر مي ترسد
ور نه ديوانه چه پرواي ملامت دارد؟
بوسه اي از دهن تيغ شهادت نربود
خضر از زندگي خويش چه لذت دارد؟
نکند چون به دل جمع سيه نامه خويش؟
هر که يک قطره گمان اشک ندامت دارد
همه کس از دل و جان امت خاموشانند
خامشي مرتبه مهر نبوت دارد
عذر از بهر تنک مايه شرم است و حيا
فارغ از عذر بود هر که خجالت دارد
سر نياورد برون هيچ کس از وادي عشق
دانه سوزست زميني که ملاحت دارد
گنه از بس که عزيزست به ديوان کرم
عاصي از جرم خود اميد شفاعت دارد
جلوه گاه دل عاشق ز فلک بيرون است
در صف پيش بود هر که شجاعت دارد
کمترين پايه اش از دست سليمان باشد
مور هرچند به چشم تو حقارت دارد
نيست در پله ديوار قناعت صائب
سايه بال هما گرچه سعادت دارد