شماره ٩٦: از ترشرويي ما خاک چه پروا دارد؟

از ترشرويي ما خاک چه پروا دارد؟
مي اگر سرکه شود تاک چه پروا دارد؟
نشود زخم زبان گرمروان را مانع
دامن برق ز خاشاک چه پروا دارد؟
صيقل آينه شعله بود اشک کباب
حسن از ديده نمناک چه پروا دارد؟
محو سر پنجه خورشيد جهان افروزست
سينه صبحدم از چاک چه پروا دارد؟
چاک اگر از الف زخم شود سينه باز
تيغ آن غمزه بيباک چه پروا دارد؟
گر کند شعله آواز، مرا خاکستر
آن گل روي عرقناک چه پروا دارد؟
عاشق از گردش افلاک شکايت نکند
کشته از پيچش فتراک چه پروا دارد؟
دل چو روشن شد، ازو دست هوس کوتاه است
چشمه مهر ز خاشاک چه پروا دارد؟
فلک از شکوه ما تنگدلان آسوده است
حقه از تلخي ترياک چه پروا دارد؟
در دو عالم گرهي نيست که نگشايد عشق
عاشق از عقده افلاک چه پروا دارد؟
دو جهان چون پر پروانه گر آتش گيرد
صائب آن شعله بيباک چه پروا دارد؟