شماره ٩٠: کلفت از سينه مي ناب برون مي آرد

کلفت از سينه مي ناب برون مي آرد
گرد ازين غمکده سيلاب برون مي آرد
شانه گر غور در آن زلف گرهگير کند
تا قيامت دل بيتاب برون مي آرد
هرکه از حلقه آن زلف برآرد دل را
کشتي خويش ز گرداب برون مي آرد
شمع را شوق تماشاي تو در بزم شراب
شب آدينه ز محراب برون مي آرد
در حريمي که لب لعل تو ميکش باشد
قدح از خويش مي ناب برون مي آرد
ساده لوحي که ز گردون به کجي خواهد کام
گوهر از بحر به قلاب برون مي آرد
هر که عريان شود از جامه هستي چو کتان
سر ز پيراهن مهتاب برون مي آرد
غير دندان تو در دايره هستي نيست
آسيايي که ز خود آب برون مي آرد
جذبه خون من از شوق شهادت صائب
تيغ از پنجه قصاب برون مي آرد